جدول جو
جدول جو

معنی ناپیدا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناپیدا شدن
(صِ لَ / لِ دَ)
غیبت. پنهان شدن. مخفی شدن. غیب شدن: امیر چون نامه بخواند سجده کرده پس برخاست و بر قلعت برفت و از چشم ناپیدا شد. (تاریخ بیهقی). و بروی آب همی شد تا از دیدار مردم ناپیدا شد. (منتخب قابوسنامه ص 32). چون صبح صادق از مطلع آفاق شارق گشت اعلام خورشید پیدا آمد و رایات تیر و ناهید ناپیدا شد. (سندبادنامه ص 41).
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی.
، معدوم شدن. انهدام. تباه شدن. از بین رفتن. نیست ونابود شدن. محو شدن:
نرگس و گل را که ناپیدا شوند از جور دی
عدل فروردین نگر تا چون همی پیدا کند.
ناصرخسرو.
، غرق شدن. پوشیده شدن. فرورفتن: چندان خلق در مسجد کشتند که میان خون ناپیدا شدند. (مجمل التواریخ).
خرم آن حیوان که او آنجا شود
اشتر اندر سبزه ناپیدا شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا شدن
تصویر پیدا شدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ / تِ)
مطموس. ناپیدا. رجوع به ناپیدا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ / یِ کَ دَ)
ناپدید گشتن. پنهان گشتن. (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن. مخفی شدن. نهان شدن:
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید.
خاقانی.
و اعلام ظلام در افق باختر ناپدید شد. (سندبادنامه ص 328). و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد. (سندبادنامه ص 304).
- ناپدیدشدن خورشید، غروب کردن. افول:
چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشکر کشید.
فردوسی.
چنین تا شب تیره سر برکشید
درخشنده خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
چو لشکر بنزد دهستان رسید
چنان بد که خورشید شد ناپدید.
فردوسی.
هر آینه که چوخورشید ناپدید شود
سیاه و تیره شود گرچه روشنست جهان.
فرخی.
- ناپدید شدن راه، محو شدن آثار راه. کور شدن جاده.
، فرو رفتن. غرق شدن:
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کسی در جهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو پوشید شد در زمین ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.
فردوسی.
و چندانکه بیشتر نیرو میکرد فروترمیرفت تا ناپدید شد. (فارسنامه ص 82)، غایب شدن. (ناظم الاطباء). غیب شدن. ناپیدا شدن:
بگفت این سخن گشت از او ناپدید
کس اندرجهان این شگفتی ندید.
فردوسی.
چو بیننده دیدارش از دور دید
هم اندرزمان ز او شود ناپدید.
فردوسی.
بخورد و ز بالین او برپرید
همانگه ز دیدار شد ناپدید.
فردوسی.
و ارقیت و جملۀ پریان در هوا ناپدید شدند. (اسکندرنامۀ خطی). و تخت سلیمان را برداشت و به هوا برد و از چشم خلق ناپدید شد. (قصص الانبیاء ص 175). بعداز آن فرشته ناپدید شد. (قصص ص 59). پس قابیل آن سنگ را برداشت و به تعلیم ابلیس سر هابیل را بکوفت و بکشت و ابلیس ناپدید شد. (قصص ص 26). آن اسب جفته ای بر سینۀ او (یزدگرد) زد و او را بر جای بکشت و اسب ناپدید شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 74). بزهد و علم مشغول گشت و ناپدید شد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خان خاقان چو گوش کرد پیام
کز جهان ناپدید شد بهرام.
نظامی.
مدتی گشت ناپدید از ما
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
نظامی.
، مفقود شدن. گم شدن. (ناظم الاطباء). زایل شدن. از بین رفتن. تباه شدن:
گنه کار چون روی بیژن بدید
خرد شد ز مغزش همه ناپدید.
فردوسی.
بیامد به پیش سیاوش رسید
جوانمردی و شرم شد ناپدید.
فردوسی.
ندانم که بر تو چه خواهد رسید
که اندر دلت شد خرد ناپدید.
فردوسی.
چو فرزند و داماد راکشته دید
ز مغز و دلش رای شد ناپدید.
فردوسی.
نکردی تمتع نخوردی نبید
کزین هر دو گردد خرد ناپدید.
نظامی.
، له شدن. فرومالیده شدن. تباه شدن:
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید.
فردوسی.
، نابود شدن. (ناظم الاطباء)، اندثار. اندراس. (منتهی الارب) .نیست شدن. معدوم شدن. فنا شدن. فانی شدن. محو شدن. اضمحلال. زهوق. از بین رفتن:
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
شد آن آرزو از دلش ناپدید.
فردوسی.
که یزدان شما را بدان آفرید
که رنج وبدیها شود ناپدید.
فردوسی.
ز رستم نخواهد جهان آرمید
نخواهد شدن نام او ناپدید.
فردوسی.
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید
و آمد پدید باز همه باغ و بوستان.
منوچهری.
پیدا از آن شدند که گشتند ناپدید
ز آن بی تن و سرند که اندر تن و سرند.
ناصرخسرو.
ریاحین ز بستان شود ناپدید
نجوید در باغ را کس کلید.
نظامی.
در ایام عجم به قم کاریزهای بسیار بوده اند و خراب شده اند و فرود آمده و آثار آن ناپدید شده. (تاریخ قم ص 41)، تعفی. (منتهی الارب). پوشیده شدن. مستور شدن. از چشم پوشیده و پنهان شدن:
همه کشور از برف شد ناپدید
به یک هفته کس روز روشن ندید.
فردوسی.
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین شد از آن خیمه ها ناپدید.
فردوسی.
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر
شده زر همه ناپدید از گهر.
فردوسی.
کس از جنگجویان گیتی ندید
که از کشتگان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
- از چیزی ناپدید شدن، بترک آن گفتن:
انوشه کسی که بزرگی ندید
نبایدش از تخت شد ناپدید.
فردوسی.
- ناپدید شدن سر به ننگ و از ننگ، غرق ننگ شدن. ننگین شدن. بدنام شدن:
بشد تازیان تا به خلخ رسید
به ننگ ازکیان سر شده ناپدید.
فردوسی.
به ننگ اندرون سر شود ناپدید
به رزم کروخان بباید کشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ دَ)
غیب شدن. غایب شدن. گم شدن. نامرئی شدن: در آن بیابان بی پایان ناپدیدار شد. (سندبادنامه ص 144).
و ز آنجا چون پری شد ناپدیدار
رسیدندآن پریرویان پری وار.
نظامی.
دگر ره ز شه ناپدیدار شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ دَ)
اعدام. تباه کردن. از بین بردن. زایل کردن. محو ساختن. امحاء. معدوم کردن. نیست و نابود کردن: ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت. (حبیب السیر ص 134)، غیب کردن. پنهان کردن. نهفتن. استتار. اخفاء. تغییب. پوشاندن از انظار: چون (هارون) برآنجا (برآن تحت) بخفت، بمرد و خدای تعالی آن تخت را ناپیدا کرد. (مجمل التواریخ).
- ناپیدا کردن راه، رد گم کردن. امحاء آثار طریق
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ مَ)
ظهور. ظاهر شدن. آشکار شدن.نمایان شدن. ظاهر گشتن. بوجود آمدن. تجلی. طلوع. بدو. (منتهی الارب). عرض. بقول. اتضاح. وضوح. (منتهی الارب). تبیین. استبانه. ابانه. بیان کردن:
بروز چهارم سپیده دمان
چو خورشید پیدا شد از آسمان.
فردوسی.
بگفت آنچه بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد ار نوش زاد.
فردوسی.
نباید که پیدا شود راز تو
وگر بشنود راز و آوازتو.
فردوسی.
چو پیدا شد آن فر واورند شاه
درفش بزرگی و چندین سپاه.
فردوسی.
خدائیت پیدا شود آن زمان
که آیی بچنگم چو شیر ژیان.
فردوسی.
بپاسخ بگفتند کز روزگار
یکی مرد پیدا شود نامدار.
فردوسی.
سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه.
فردوسی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زما (نک)
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
نکشم ناز ترا و ندهم دل بتو من
تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود.
منوچهری.
ز یک پدر دو پسر نیک و بد عجب نبود
که از درختی پیدا شدست منبر و دار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
از دور مجمزی پیدا شد از راه امیرمحمد او را بدید. (تاریخ بیهقی). درعلم غیب وی (خداوند) رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد. (تاریخ بیهقی). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود... سبکتکین را ازدرجۀ کفر بدرجۀ ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی). ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفۀ نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. (تاریخ بیهقی).
ز پنهان آمداینجا جان و پیدا شد ز تن زآنسان
که پنهان برشود وندر هوا پیدا شود باران.
ناصرخسرو.
تو عورت جهل را نمی بینی
آنگاه شود بچشم تو پیدا
این عورت بود آنکه پیدا شد
در طاعت دیو از آدم و حوا.
ناصرخسرو.
ای کرده قال و قیل ترا شیدا
هیچ از خبر شدت بعیان پیدا.
ناصرخسرو.
کفر و نفاق از وی چو عباسی
بر جامۀ سیاهش پیدا شد.
ناصرخسرو.
گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود
کز شرار او شهاب اندر فلک پیدا شود.
ناصرخسرو.
آسمان و تن از ایشان در جهان پیدا شود
تا نجوم فضل را می مرکز مروا شود.
ناصرخسرو.
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مردچون دانا شود دل در برش دریا شود.
ناصرخسرو.
چون حمل ساقط شود میزان همی طالع شود
همچنان در دین ازیشان مردمی پیدا شود.
ناصرخسرو.
پیدا ازان شدند که گشتند ناپدید
زان بی تن و سرند که اندر تن و سرند.
ناصرخسرو.
و سید عالم بر نهالی که از لیف خرما بافته بودند خفته و خطهای آن لیف خرما بر پهلوی سید عالم نشسته بود و پیدا شده. (قصص الانبیاء ص 243).
چو پیدا شد بر آن جاسوس اسرار
نهانیهای این گردنده پرگار.
نظامی.
گفتی که هر زمانت پیدا شوم بوصل
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی.
عطار.
ولیکن چو پیدا شودراز مرد
بکوشش نشاید نهان باز کرد.
سعدی.
عقل را گفتم ازین پس بملامت بنشین
گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد.
سعدی.
هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیۀ او پیدا شده. (گلستان سعدی). دختر پادشاه آن زمانرا علتی پیدا شد. (مجالس سعدی).
درین ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای برکنار.
سعدی.
آنچه با معنی است خود پیدا شود
و آنچه بی معنی است خود رسوا شود.
مولوی.
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آن کش دگر کس می نمود.
مولوی.
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.
حافظ.
کودکانی کاندر ایام شما پیدا شدند
گر خلاف رایتان مایل بکار دیگرند
می نشاید کردشان تکلیف بر عادات خویش
زانکه ایشان مردمان روزگار دیگرند.
ابن یمین.
- امثال:
از سستی آدمیزاد گرگ آدمیخوار پیدا میشود.
مشطت الناقه مشطاً، پیدا شد پیه شانه وار در پهلوی ناقه. انطلاق، پیدا شدن بشاشت. تمشر، پیدا شدن اثر توانگری بر کسی. لاح النجم لوحاً، پیدا شدن و برآمدن ستاره. اعراض، پیدا شدن چیزی. اشباء، پیدا شدن کسی را فرزند زیرک. سنح لی رأی ٌ سنوحاً و سنحاً، پیدا و هویدا شد مرا تدبیری. شعب الشی ٔ شعباً، ظاهر و پیدا شد چیز. انشقاق الغیم عن البرق، پیدا شدن برق از ابر. (منتهی الارب)، مهیا گردیدن:
مرا صائب بفکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد.
صائب.
، متمایز شدن. مشخص شدن: چون او را حوت نام کنی اینجا حوت جنوبی باید گفتن تا این از آن پیدا شود. (التفهیم). و برتران از فروتران پیدا شوند. (قابوسنامه).
پس نهایتها بضد پیدا شود
چونکه حق را نیست ضد پنهان بود.
مولوی.
که نظر بر نور بود آنگه برنگ
ضد بضد پیدا شود چون روم و زنگ.
مولوی.
حصحصه، پیدا شدن حق از باطل. (منتهی الارب)، حاضر آمدن، یافت شدن. مقابل گم شدن. جسته و یافته شدن. حاصل شدن. حصول. (دهار). بدست آمدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپدیدارشدن
تصویر ناپدیدارشدن
غایب شدن ناپدید گشتن: (خرگوراز چشم شاهزاده ناپدیدارشد)
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن آشکار گردیدن ظهور نمایان شدن تبین تجلی: چون پیدا شد که چیست لون پیدا شد که چیست بینایی. نخست آنکه یابی بدو آرزو ز هستیش پیدا شود نیک خو. (شا. بخ 2382: 8) -2 معلوم گشتن مشخص گردیدن ممتاز شدن: ... تا این از آن پیدا شود، حاضر آمدن حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
مخفی و پنهان و ناپیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا شدن
تصویر پیدا شدن
((پِ شُ دَ))
ظاهر شدن، معلوم گشتن، یافته شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
يختفي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
Disappearing, Disappear, Disappearance, Vanish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
disparaître, disparition, disparaissant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
znikać, zniknięcie, znikający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
להיעלם , היעלמות , נֶעֶלֵם , להיעלם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
desaparecer, desaparecimento, desaparecendo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
غائب ہونا , غائب ہونا , غائب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
หายไป , การหายไป , หายไป , หายไป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
menghilang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
消える , 消失 , 消えている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
исчезать , исчезновение , исчезающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
消失 , 消失的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
kutoweka, kupotea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
사라지다 , 실종 , 사라지는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
desaparecer, desaparición, desapareciendo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
হারিয়ে যাওয়া , অদৃশ্য হওয়া , অদৃশ্য , অদৃশ্য হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
गायब होना , गायब
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
scomparire, scomparsa, scomparso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
verschwinden, Verschwinden, verschwindend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
verdwijnen, verdwijning, verdwijnend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
зникати , зникнення , зникаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناپدید شدن
تصویر ناپدید شدن
kaybolmak, kaybolma, kaybolan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی